بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
سعدی
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
سعدی
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
قیصر امین پور
کاروان میرسداز راه،ولی آه
نه صبری نه شکیبی
نه مرهم نه طبیبی
عجب حال غریبی
ندارندبه جزماتم واندوه حبیبی
ندارندبه جزخاطرمجروح نصیبی
زداغ غم این دشت بلاپوش
به دلهاست لهیبی
به هرسوی که رفتند
نه قبری نه نشانی
فقط می وزدازتربت محبوب
همان نفحهی سیبی
که کشاندست دل اهل حرم را
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت | که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت | |
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش | هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت | |
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست | همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت | |
سر تسلیم من و خشت در میکدهها | مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت | |
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل | تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت | |
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس | پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت | |
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی | یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت |
تعداد صفحات : 4